در شهر خوانسار، راجا مانار قصد دارد پسرش وارداراجا مانار را جانشین خود کند، اما وزیران و مشاوران راجا مانار با استخدام ارتش هایی از روسیه و صربستان برای حمله و کشتن واردا و راجا، برنامه ریزی کودتا می کنند. واردا به همراه برادرش و چند مرد معتمد موفق به فرار از خوانسار می شوند. واردا به دوست صمیمی دوران کودکی خود، دوا می رود، که از وضعیت مخمصه خود مطلع می شود و قصد دارد او را جانشین بلامنازع خوانسار کند.